گناه من عاشق شدن بودواشتباه من باتو بودن
سلام ؛ حال من خوب است ملالي نيست جز گم شدن گاه به گاه خيالي دور مي خواهم بروم، مي خواهم بمانم ؟! گفتي تا شقايق هست زندگي بايد كرد شقايق هست تو نيستي! چه بايد كرد!؟
نظرات شما عزیزان:
که مردم به آن شادماني بي سبب مي گويند ...
با اين همه اگر عمري باقي بود ، طوري از کنار زندگي مي گذرم
که نه دل کسي درسينه بلرزد،ونه اين دل ناماندگار بي درمانم...
تا يادم نرفته است بنويسم :
ديشب در حوالي خواب هايم، سال پر باراني بود...
خواب باران و پاييزي نيامده را ديدم
دعا کردم که بيايي، با من کنار پنجره بماني، باران ببارد
اما دريغ که رفتن، راز غريب اين زندگيست
رفتي پيش از آن که باران ببارد ...
مي دانم، دل من هميشه پر از هواي تازه باز نيامدن است!
انگار که تعبير همه رفتن ها، هرگز باز نيامدن است...
بي پرده بگويمت :
چيزي نمانده است، من مي روم !
مي خواهم تنها بمانم، در را پشت سرت ببند،
بي قرارم،
هذيان مي گويم ! نمي دانم...
نه بهترينم، مي دانم وقت خواندن اين را هم نداري پس نامه ام بايد کوتاه باشد
ساده باشد، بي کنايه و ابهام
پس از نو مي نويسم :
سلام ! حال من خوب است،
اما تو باور نکن ...
Power By:
LoxBlog.Com |